امروز زیاد اتفاق خاصی نیوفتاد فقط ظهر سر ناهار جیگرم کباب شد که عشقم مجبوره
تنهایی بشینه پشته یه دیوار و غذا بخوره و غذا اصلاً از گلوی منم پایین نرفت.
چند باری هم با عزیزم حرف زدم و دو سه بارش هم تصویری بود. دو بار هم تو راه پله ها
دیدم گلم رو وایییییییییییییییییییییی که عجب این تیپ اداری بهش میاد قربونش برم با اون
کفشاش که عین خودش نازن. شب عزیزم حال ندار بود خیلی نگرانش شده بودم دوست داشتم
پیشش بودم و ازش مراقبت میکردم میدونستم که تا با منه مریض نمیشه به خودش هم گفتم
اینو حالا الان باور نمی کنه ولی بعداً ها چرا .مجبور شدم شبونه تا فرودگاه برم وقتی برگشتم
عین جنازه افتادم.
نظرات شما عزیزان:
|